شکوفه ریخت، چمن پیر شد، بهار گذشت


نیامدی و بهارم به انتظار گذشت

به حیرتی نشدم کشتهٔ تبسم گل


ببین که فصل نشاطم چه ناگوار گذشت

نسیم هرزه بسی جلوه کرد و ناز نمود


کسش به هیچ نپرسید، خوار و زار گذشت

ز تنگ چشمی هر خار و خس در این گلشن


نیامدی که ببینی چه روزگار گذشت

خدا به دشمنت ای آشنا نشان ندهد


از آن چه بر سر من بی تو بار بار گذشت

بهار ۱۳۶۲ کابل